آبی آسمانی

آبی آسمانی

چیزهایی که در این وبلاگ میخوانید،صرفا مغز نوشته های دو نفره.نه دل نوشته.
چون همه که محرم دلٍ آدم نیستن!

نویسندگان

۸۹ مطلب توسط «رسول» ثبت شده است


این روزها

کویر را دلتنگم،

و هوای دلنشین صحن انقلاب،

و لبخند همه کبوترهایی را،

که وقت سحر،

می رقصند و میلغزند با سمفونی نقاره ها.


همین..

تمام کوچه های محلمان را پیاده کز می کنم،

با یک نگاه!

و می نشینم در کافه ی خلوت تنهایی ام،

و یک فنجان نوشیدنی،

به همان اندازه تلخی قهوه ی اسپرسو..


پ.ن:چقدر تلخ شدی! مگر چقدر قهوه ی اسپرسو میخوری!!


روح که نداشته باشی دیگر هیچ چیز برایت فرقی نمی کند.

اینکه کلاغی برایت قارقار کند فرق ندارد با صدای قناری!

دیگر زیر باران هم همان احساس را داری که زیر دوش آب داری!

سیاه که شوی دیگر لکه لکه های کوچک برایت مثل قبل مهم نیستند.

.

.

.حالا هر چقدر هم که داد بزنم،مگر افاقه میکند!!

1.آخه کسی که بدنش به ویتامین ث نیاز داره،به فرض اینکه جوجه کباب بخوره،نیازش تامین نمیشه!

خب این آدم نه تنها اینکه نیرویی نمیگیره،بلکه نیروهای قبلیش رو هم از دست میده...معدش پر هس،اما بدنش ضعیف و مسموم.


2.وقتی من شروع می کنم و اینا رو می نویسم،اینجا تنها کسایی می تونن حرفام رو بفهمن که اصل متن رو متوجه بشن...خیلی چیز عجیب غریبی هم نیستن!


پ.ن:

هنوز هم نمیدونم چرا با وجود اینکه اطرافم شلوغ هس،ولی تا حالا آدرس اینجا رو پخش نکردم!

من هنوز هم هستم،همین حوالی...

شاید پر از حرفهایی که باید زد،اما نگفتنش بهتر از گفتنش باشه!

اینروزها حسابی مبهوتم،دوست دارم خاموش باشم و فقط نگاه کنم..

سال نود وسه تمام شد! پر از سردی بود و کمی گرمی!

یک سال بزرگتر شدم و سه سال پیرتر! رسیدن یا نرسیدنم را نمیدانم،فقط همین را میدانم که خیلی دویدم،خییییلی!


از نظر حقیــــر:

فیلم سال:میهمان داریم،امروز

کتاب سال:مسئولیت و سازندگی(عین.صاد)

مظلوم سال:حجاب

بی حیاء سال:گلشیفته فراهانی

هیجان سال:فوتبال ایران و آرژانتین

سرکاری سال:مذاکرات هسته ای

شخصیت سال:حاج قاسم سلیمانی

غصه سال:ارتحال آیت الله مهدوی کنی

دوست سال:بماند!

سوپرایز سال:قابی که هدیه گرفتم!

حال کردیم سال:مرگ ملک عبدالله

افتضاح سال:جشنواره فیلم فجر

تعجب سال:حواشی فوت مرحوم پاشایی

و اما:

بیاد ماندنی سال:پیاده روی اربعین

یا صاحب الزمان؛

کاش پایان امسالم اینگونه باشد:

سال یکهزارو و سیصدو نود و تو..

همه ی کتاب ها مقدمه دارند!

اصلا برای ورود به مطلب یک چیز اساسی است.

من برای شروع شما به یک مقدمه احتیاج دارم.

به گمانم مظلومیتتان خوب باشد.

.

.

.

.

.مقدمه تمام شد،

فکر نمیکنم دیگر حرفی برای گفتن باقی مانده باشد..


پ.ن:شهدا ایندفعه به معنای واقعی شرمنده(ام).


براى شناخت اینکه براى چه هستم،باید بدانم با چه چیزهایى هستم.
از وسائلى که در یک اطاق هست مى‏ توان کشف کرد که این اتاق براى چیست و براى چه آفریده شده.
از استعدادها و نیروهاى انسان هم مى ‏توان کشف کرد که او براى چیست و براى چه آفریده شده است..


پ.ن:(عین صاد_رشد،ص:19)

یا صاحب الزمان؛

هی ورق میزنم،

هی پیدا نمیکنم،

آمدنت صفحه ی چندم کتاب است؟!