این روزها((در))در دنیای من غوغا میکند:
مادر
پشت در
درد
حیــدر
قصه یتیمی ما هم از کنار همین در شروع شد..
بایگانی
- مرداد ۱۳۹۵ (۱)
- تیر ۱۳۹۵ (۱)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۲)
- فروردين ۱۳۹۵ (۱)
- اسفند ۱۳۹۴ (۲)
- بهمن ۱۳۹۴ (۲)
- دی ۱۳۹۴ (۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۱)
- مهر ۱۳۹۴ (۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۲)
- مرداد ۱۳۹۴ (۲)
- تیر ۱۳۹۴ (۱)
- خرداد ۱۳۹۴ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۱)
- فروردين ۱۳۹۴ (۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲)
- بهمن ۱۳۹۳ (۱)
- دی ۱۳۹۳ (۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۲)
- آبان ۱۳۹۳ (۱)
- مهر ۱۳۹۳ (۱)
- شهریور ۱۳۹۳ (۳)
- مرداد ۱۳۹۳ (۳)
- تیر ۱۳۹۳ (۳)
- خرداد ۱۳۹۳ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۳)
- فروردين ۱۳۹۳ (۴)
- اسفند ۱۳۹۲ (۳)
- بهمن ۱۳۹۲ (۳)
- دی ۱۳۹۲ (۳)
- آذر ۱۳۹۲ (۳)
- آبان ۱۳۹۲ (۳)
- مهر ۱۳۹۲ (۲)
- شهریور ۱۳۹۲ (۳)
- مرداد ۱۳۹۲ (۳)
- تیر ۱۳۹۲ (۴)
- خرداد ۱۳۹۲ (۴)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۴)
- فروردين ۱۳۹۲ (۶)
آخرین مطالب
۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۳۰
جامانده
جامانده
سلام
زیبا بود .... خیلی
ممنون که تشریف آوردین و نظر دادین.
برای سلامتی مولا صلوات
زیبا بود .... خیلی
ممنون که تشریف آوردین و نظر دادین.
برای سلامتی مولا صلوات
۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۵۱
رهگذر
رهگذر
نقل از آیت الله وحید خراسانی(دام ظله)
((ام ایمن بعد از شهادت حضرت زهرا(س) سر به بیابان گذاشت...
در آن بیابان عربستان تشنه شد و به حد مرگ رسید...
یک جمله گفت:
«یارب انا خادمه فاطمه»
دلوی از آسمان سرازیر شد
از آن شربتی نوشید که هفت سال نه طعامی ،نه شرابی،نه آب، نه نان...
به این بدن دیگر نرسید(واحتیاج نداشت)
یک کلمه گفت من خدمتگزار فاطمه ام
خدمت مقبوله این است))
نسال الله منازل الشهداء
((ام ایمن بعد از شهادت حضرت زهرا(س) سر به بیابان گذاشت...
در آن بیابان عربستان تشنه شد و به حد مرگ رسید...
یک جمله گفت:
«یارب انا خادمه فاطمه»
دلوی از آسمان سرازیر شد
از آن شربتی نوشید که هفت سال نه طعامی ،نه شرابی،نه آب، نه نان...
به این بدن دیگر نرسید(واحتیاج نداشت)
یک کلمه گفت من خدمتگزار فاطمه ام
خدمت مقبوله این است))
نسال الله منازل الشهداء
گل بر من و جوانی من گریه می کند/ بلبل به همزبانی من گریه می کند
دیگر حسین را نتوانم به بر گرفت/ این گل به باغبانی من گریه می کند
از درد شانه ،شانه نشد موی زینبم/ او هم به ناتوانی من گریه می کند
دیگر حسین را نتوانم به بر گرفت/ این گل به باغبانی من گریه می کند
از درد شانه ،شانه نشد موی زینبم/ او هم به ناتوانی من گریه می کند
حضرت علی گفت؛ همه چیز رو که یاد مادر میاندازه رو جمع کنید ولی میخ روی «در» و خون روی «در» رو برندارید و پاک نکنید که بفهمند مادر را کشتند. نه به مرگ طبیعی ...
.