آبی آسمانی

آبی آسمانی

چیزهایی که در این وبلاگ میخوانید،صرفا مغز نوشته های دو نفره.نه دل نوشته.
چون همه که محرم دلٍ آدم نیستن!

نویسندگان

۸۹ مطلب توسط «رسول» ثبت شده است

1.باید کوچ کنم از این جا 

زندگی ای نو بسازم

و خب باید دوباره شروع کنم.


2.وقتی آدم زیاد می نویسد، یعنی دارد همه ی خودش را جار می زند روی کاغذ،

و همه ی خودش چیزی نیست که هر رهگذری بیاید ناخنکی بزند و برود!


3.اگر همیشه بوده اید،

اگر هنوز هم هستید،

کافی ست بخواهید که بیایید،

ماشینم پر از جای شماست...


4.آنکه تا آخر میماند،فقط خداست..


پ.ن:تشکر از همه ی دوستان، برای همه ی این روزها ... برای این همه محبت که هدیه دادید ... برای این همه ی توجه. 

دوست دارمتان.

حلال کنید :)

از زمان بی خبرم،

چه برسه به صاحب زمانش!

خداکنه اینجوری نگذره،

هم زمان،هم صاحبش..


پ.ن:

پیام وارده؟!

ازش پرسیدم: امسال روزه می گیری؟!
گفت: آره اگه خدا بخواد...
گفتم: آخه کدوم پزشکی این همه سختی رو برای بدنت تأئید میکنه؟!
گفت: همون که وقتی همه پزشکا جوابت کردن برات معجزه میکنه..


پ.ن:

صرفا جهت خالی نبودن عریضه!


معتقد است که پزشک ها اصلا آدمهای باهوشی نیستند!

بدیهی ترین مسائل را هم تشخیص نمیدهند!

حسرت میخورد که یک عمر بی دلیل به همه شان اعتماد کرده.

میگوید:سالها گذشت تا فهمیدم نه مشکل قلب دردهایم رگهایش بود،

و نه دلیل بی خوابی هایم دردهای مفصلی مزمن!

پدر بزرگ میگوید: علت همه ی اینها،تنهایی است و تنهایی..


بی ربط نوشت:
همیشه اونی نمیشه که ما منتظرشیم!

آدمها گاهی بجای اینکه احساسشان را حبس کنند،

آزادش می کنند و در فضا پروازش میدهند.

تو خودت را الاف حسهای معلق در فضا نکن!

که نیمی از این احساسات معلق،

مرجعشان آدمهای ضعیفیست،

که شجاعت حبس کردن احساسشان را ندارند..

داستان خستگی من شاید

برگردد به داستانهای هزار و یک شب

و یا افسانه رستم وسهراب

و یا شاید در خلال داستانهای جک لندن

و حتی  فراز وفرودهای این بیست و سه سال زندگی نکرده!

رفتن های به مقصد نرسیده،

فراق های به وصال نرسیده،

اینها همه داستان اند...داستان خستگی!

اما

داستان پائیز و برگ ریخته،
داستان دریا و کویر تشنه،

هیچکدام داستان نیست..



پ.ن:داستان ها آنجا شروع میشوند که تازه تمام شوند!

بی ربط نوشت:ببخشید که دیر به دیر میام!



تا چند روز دیگر باید نود و چهار را ببوسیم و به نودو پنج خوش آمد بگوییم، و امیدوار باشیم که بلاخره نودو پنج سال ظهور باشد.(ان شاالله)

نود و چهار با تمام فراز و نشیبش گذشت...خسته؟ نه،نیستم. دلخور؟ شاید... دلسرد؟ کمی!

بگذریم...

از نظر حقیـــــر:

فیلم سال:بادیگارد،ابد و یک روز

کتاب سال:آیه های سبز(عین.صاد)

مظلوم سال:مقام معظم رهبری

فراموش شده سال:همدلی و همزبانی

حکم سال:اعدام بابک زنجانی

هیجان سال:پنج گانه بارسا!

سرکاری سال:مذاکرات هسته ای

شخصیت سال:پرویز پرستویی

غم سال:فوت پدربزگم

روحیه سال:بچه های مجموعه فاتح

فراموش شده سال:فرهنگ

حال کردیم سال:برنامه خندوانه

افتضاح سال:شکست اصول گرایان تهران

دمتون گرم سال:مدافعان حرم

جمله سال:اسرائیل 25سال آینده را نخواهد دید

جک سال:قطع رابطه جیبوتی با ایران

بی نظیر سال:پیاده روی اربعین


پ.ن:

سال سخت و مهم و سرنوشت سازی در انتظارم هست!

دعا بفرمائید..

ادای آدمای دپرس رو در نمیارم و ناراحت و افسرده هم نیستم،

و دوست هم ندارم از شبه جمله ی "تف به این روزگار" استفاده کنم، نه...

این بار ناراحت که شدم می روم تا پشت دیوار اندوه،

و با گچ روی دیوار می نویسم: آمدید نبودیم!!


پ.ن:

هنوز هم دلم برای خودم تنگ میشود..


هنوزم وقتی حالم خرابه راهمو کج می کنم و  با رفقا میام اینوری!

حیف که هیچی ندارم براتون بگم،

سیاه تر از همیشه ست این شب و بسته تر از همیشه ست این در!

کورم،

کور،

عصای سفیدم را کسی نمی بیند؟!

همه ی آدمها تنها هستند و این تنهایی، با خوشی ها و لذت ها و بی خیالی ها درمان نمی یابد!

در وسعت دل بزرگ ما،تنهایی را نمیتوان با این لحظه های شاد و یا دلداری های چند رنگ درمان کرد؛ که این دل،دلداری دیگری میخواهد.

دل آدمی بزرگتر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست.

او چیزی بیشتر از خوشی و لذت میخواهد،زیرا او محتاج تحرک است و حرکت..


پ.ن:

مرحوم علی صفایی حائری-نامه های بلوغ-ص 88و89